وبلاگ پسر تنها

دیدم که جانم...

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۳ ب.ظ

سلام

سلام

سلام


سلام به مخاطبین گلم

لطفا بانظراتتون من رو دلگرم کنید

بریم سر اصل مطلب

ساعت 11.5جمعه یک اسفند بود

بوی بزرگ میومد

خوابم برد

یهویی

که 12بابام از سرکار اومد بیدا شدم

سلام

چطوری؟

خواب

صب

6.40دیقه

اماده باش

لباس-کیف-یکم بخودم رسیدم-صبحونه

بابامم برام دوتا ساندویچ نون و پنیر و خیار و گوجه گرفت

شیرجه تو استر

مدرسه

دوربین رو دادم بالا

kiss case(far from him)

رفتم پیشش

مشاممون بوی بزرگ میداد

یکم بحث و محث

و روال عادی زندگی

یکشنبه

هم همینطوریا بود

با این فرق که شب تا ساعت 4 داشتم به گل بیتا فکر میکردم(همون بیتا ی خودمون دیگه!!!)

یهو بگی نگی

napping

ساعت 6:50دیقه بیدار باش

کارای روزمره -صبحونه(منهای صبحونه)

رفتیم مدرسه

پوففففف

صب (قبل ا زنگ اول)خیلی ملو(mellow)یا ولو

زنگ اول هم نیز

زنگ استراحت

یکی ا بچه ها یهو خوابوند پس کله بیتا

یه دعوا ی کوچیک

یکی ا بچ ها یه لگد پروند به پسره

و مثه گردباد بزرگ شد و بزرگ شد و بزرگ شد

همه درگیر بودیم

زنگ استراحت بعد دیدم رو بینی نازش یه خش افتاده

ابر سیاه

نبارید

انگار تو دلم رخت میشستند

و دوشنبه 12.5 تموم شد

این هفته بابام اومد

رفتی خونه ناهار

خواب

4

بیدار باش پای کارام

ک.ی.؟ تو این زنذگی

موفق و بهروز باشید.

چرا بدی-زاخارنامه-هیچکس.زدبازی
حجم: 7.91 مگابایت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۰۴
EMPORTED ORIGINAL OILS

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی