دیدم که جانم...
سلام
سلام
سلام
سلام به مخاطبین گلم
لطفا بانظراتتون من رو دلگرم کنید
بریم سر اصل مطلب
ساعت 11.5جمعه یک اسفند بود
بوی بزرگ میومد
خوابم برد
یهویی
که 12بابام از سرکار اومد بیدا شدم
سلام
چطوری؟
خواب
صب
6.40دیقه
اماده باش
لباس-کیف-یکم بخودم رسیدم-صبحونه
بابامم برام دوتا ساندویچ نون و پنیر و خیار و گوجه گرفت
شیرجه تو استر
مدرسه
دوربین رو دادم بالا
kiss case(far from him)
رفتم پیشش
مشاممون بوی بزرگ میداد
یکم بحث و محث
و روال عادی زندگی
یکشنبه
هم همینطوریا بود
با این فرق که شب تا ساعت 4 داشتم به گل بیتا فکر میکردم(همون بیتا ی خودمون دیگه!!!)
یهو بگی نگی
napping
ساعت 6:50دیقه بیدار باش
کارای روزمره -صبحونه(منهای صبحونه)
رفتیم مدرسه
پوففففف
صب (قبل ا زنگ اول)خیلی ملو(mellow)یا ولو
زنگ اول هم نیز
زنگ استراحت
یکی ا بچه ها یهو خوابوند پس کله بیتا
یه دعوا ی کوچیک
یکی ا بچ ها یه لگد پروند به پسره
و مثه گردباد بزرگ شد و بزرگ شد و بزرگ شد
همه درگیر بودیم
زنگ استراحت بعد دیدم رو بینی نازش یه خش افتاده
ابر سیاه
نبارید
انگار تو دلم رخت میشستند
و دوشنبه 12.5 تموم شد
این هفته بابام اومد
رفتی خونه ناهار
خواب
4
بیدار باش پای کارام
ک.ی.؟ تو این زنذگی
موفق و بهروز باشید.
چرا بدی-زاخارنامه-هیچکس.زدبازی
حجم: 7.91 مگابایت