سلام.
یکم درد و دل داشتم.
من توعمرم رفیق صمیمی نداشتم که بش بگم.
واسه همین اینجا میگم.
خب
بزار از اول شروع کنم
من 14 سالمه
رفیق صمیمی ندارم
عاشق زدبازی
درواقع هر وخ دلم میگیره زد گوش میدم
میدونین ا کی تصمیم گرفتم اینجا بنویسم؟
ا وختی که یکی ا دوستام که یه رفیق فوق صمیمی داشت ولی کات کرده بودند
یه شب منو برد بیرون
رفتیم بازار
درد و دل کرد
خودشو سبک کرد
ولی نمیدونس که با هر کلمه
منو بیشتر داغون می کنه
هی روزگار
باور کنید داره گریه م میگیره
پسره از مشکلاتش ا بچگی گفت
گفت که من همیشه ناراحتی مو می خوردم
هیشکی ا توی صورتم ناراحتی نمیخوند
ولی من میدونم که این به خاطر پسری هست که
ا اون وقتی که میشناختمش ارزوی رفاقت باش رو داشتم
پسر خیلی حوبی بود
هنوزم هست
حالا توی چهره جفتشون ناراحتی موج میزنه
اونام الان دو تا یه نفرند مثه من
خدا باعث و بانیشو لعنت کنه
من فقط میتونم جلوی گریم رو بگیرم واسه همینه که همه غم و ا توی صورتم می خونند
تازه بد تر از اون
پسری که من به شادیش شاد بودم
سر کلاس همش به فکر بودم زنگ تفریح بخوره
برم پیشش
اون
الان
مثه منه
ناراحته
دیگه اون شیطنت توی چشمش نیست
چقدر شیطونی کرده بودیم
والا نمیدونم دیگه
اون یکی که واسم دردودل کرد
کلی دوس دخدر داره
اصا ناراحت نیس
سر گرمه
اخ.....
من چی
کاش اقلا میتونستم خنده روصورتش بیارم
رفته بودم عکاسی
یارو نیم ساعت زور زد بهم بفهمونه لبخند طبیعی چیه
اخرشم نشد
نه که تا حالا نخندیده باشم
ولی لبخند رو صورتم نیس
من به خاطر اون پسر همه اعتقاداتم رو 180 درجه عوض کردم
تنها کسی که میتونم پیشش دردو دل کنم همونه
اگه صمیمی بشم
اخ....بزار بگم دیگه
ا این زندگی بی ثمره خستم